Wednesday, April 25, 2007

ظهور آیین مزدکی

آيين مزدك
در دورهٌ پادشاهي پيروز ساساني (459تا484م) به‌علّت جنگهاي طولاني او با هِپتاليان (=طوايف نيمه‌وحشي هَياطله) در تُخارستان، در ميانهٌ بلخ و بَدَخشان ـ‌كه سرانجام به شكست و كشته شدن پيروز در سال484م انجاميد‌ـ قحطي شديدي در تيسفون، پايتخت ساسانيان، پديد آمد كه 7سال به‌طول انجاميد.
در اثر شكست پيروز، دولت ساساني ناچار شد خَراج (=ماليات ارضي) سنگيني به هِپتاليان بپردازد كه بار آن بر دوش طبقهٌ فرودست جامعه (=روستاييان و پيشه وران) قرارداشت كه دهها هزار تن از فرزندانشان را در طي سالهاي اين جنگ طولاني و ويرانگر از دست داده بودند.
خالي شدن خزانهٌ شاهي در اثر اين جنگ، باعث شد كه مالياتهاي سرانه، به‌شدّت، افزايش يابد كه بار آن نيز بر دوش پايين‌ترين طبقهٌ جامعه بود. افزايش بسيار زياد مالياتهاي سرانه نارضايي شديدي را در ميان روستاييان و پيشه‌وران دامن زده بود.
پس از كشته شدن پيروز، برادرش بلاش به شاهي رسيد. امّا، بيش از 4سال در حكومت نماند.
بلاش براي سروسامان دادن به وضع كشور ناچار شد از اشراف، كه از قدرت مالي زيادي برخوردار بودند، ماليات سنگين بگيرد چرا كه مردمِ قحطي‌زده، حتّي، از اندك تواني براي پرداخت ماليات برخوردار نبودند. بلاش نسبت به مسيحيان ايران نيز مدارا كرد و آنها را از اتّهامِ رابطه با روم شرقي رهانيد.
اشراف كه تاب تحمّل عدالت‌جويي و نرمش و تَسامُح (=سهل‌گيري) او را نسبت به فرودستان و مسيحيان و ديگر اديان نداشتند، در سال 488م بر او شوريدند و او را كور كردند و قُباد، پسر پيروز، را به شاهي نشاندند.
مزدك در سال 494ميلادي، در زمان پادشاهي قباد به ترويج آيين خود آغاز كرد.
قباد براي جلب دلهاي مردم ـ‌كه قحطي و ناداري آنها را نيمه‌جان كرده بود ـ به مزدك ميدان داد كه آيينش را تبليغ كند. آيين مزدك با‌سرعتي شگرف گسترش يافت و به چنان حدّي از رشد و گستردگي رسيد كه رويارويي با آن بسيار دشوار شد.
مزدك به ياري پيروانش انبارهاي غلّهٌ اشراف را گشود و در‌ميان مردم نادار و تهيدست تقسيم كرد، آتشكده‌ها را، به‌جز سه‌تا، خاموش و داراييهايشان را محدود كرد، درِ حرمسراهاي شاه و درباريان را نيز بازكرد و صدها هزار زني را كه در حرمسراهاي شاه و اشراف بودند، رهاكرد. در آن زمان زنان در حرمسراهاي شاه و اشراف و بزرگ‌مالكان در‌حصار بودند و شمارهٌ زنان در جامعه بسا كمتر از مردان بود.
هنوز دو‌سال از پيدايش آيين مزدك نگذشته بود كه اشراف و موبدان زرتشتي بر قباد ـ‌كه او را باعث همهٌ نابسامانيها مي‌دانستند‌ـ شوريدند و در سال 496ميلادي بركنار و زندانيش كردند و برادرش جاماسب را به شاهي نشاندند.
قباد از زندان گريخت و به ياري پادشاه هِپتاليان (=هَياطله) دوباره بر تيسفون چيره شد و تاج شاهي را بر سر نهاد.
او در نيمهٌ دوّم پادشاهيش، براي به دست‌آوردن دلهاي اشراف و موبدان با مزدك به ستيز پرداخت. اين دشمني تا پايان پادشاهيش ادامه يافت و سرانجام به قتل‌عام مزدكيان انجاميد.
در اوايل ژانويه سال529م كه قبادِ 80ساله، پس از 44سال پادشاهي، پير و ازكارمانده شده بود و زِمام حكومت، در عمل، در دست وليعهدش، خسرو اوّل (انوشيروان) بود ـ‌كه بيش از 18 سال نداشت‌ـ مزدك در كاخ كسري محاكمه و به مرگ محكوم شد. به فرمان خسرو (انوشيروان)، او و بيش از صد هزار تن از پيروانش به وضع فجيعي به قتل رسيدند.
خواجه نظام‌الملك در كتاب «سياست‌نامه» در بارهٌ كشتار مزدكيان مي‌نويسد: «انوشيروان فرمود تا مزدك را بگرفتند… تا سينه در چاه كردندش، چنان كه سرش بر بالاي زمين بود و پاهايش در چاه. آن گاه بر گردنش گچ فروريختند تا در ميانهٌ گچ فسرده بماند».
مزدك خود را مُصلِحِ آيين زرتشت مي‌دانست و بر اين باور بود كه اين آيين از سرچشمهٌ زلالش ـ‌كه نويددهندهٌ دادگري و نيكي و راست‌كرداري و راست‌گفتاري و پالايش درون از آلودگيها بود‌ـ جدا شده و به بيراهه افتاده است.
آيين مزدك، مانند آيين ماني، بر نبردِ بين نور و ظلمت استوار بود. به‌اعتقاد او، اهورا، منشاٌ نور است كه خير، نيكي، روشنايي، راستي، دادگري، و‌…از آن پديد مي‌آيد، و اهريمن، منشاٌ ظلمت است كه شرّ، بدي، تاريكي، فساد، نامردمي، كينه و ستم‌پيشگي و‌… از آن مي‌زايد.
رهروِ آيين مزدك بايد با آلودگيهاي ناشي از تاريكي و ظلمت، كه پديدآورندهٌ تعصّب، خشم، كينه، آز و نياز‌اند و انسان را از راستي دور مي‌كنند، مبارزه كند و از اين راه به نور ياري دهد.
پيروان اين آيين بايد با نابرابريهاي اجتماعي نيز، كه كينه‌ها و دشمنيها از آن برمي‌خيزند، مبارزه كنند و آنها را ازميان ببرند و به جايشان صلح و آشتي و برابري را بنشانند.
مزدك مانند ماني از كشتن حيوانات و خوردن گوشت و شهوت‌پرستي و مال‌اندوزي و آسايش‌طلبي بيزار بود. بر اين باور بود كه انسان بايد با رياضت و سختي كشيدن و تن به رنج و دشواري سپردن خود را از آلودگيها و پليديهاي درون پاك كند.
مزدك نيز، مانند ماني، همهٌ انسانها را برابر مي‌شمرد و اين انديشه را كه شاه داراي «فرّهٌ ايزدي» و اشراف برخوردار از خون و نژاد پاك هستند و مردمان فرودست و لايه‌هاي پايين جامعه خون و نژادشان آلوده است، به‌كلّي، مردود مي‌شمرد. از همين‌رو، كينهٌ شاه، اشراف و موبدان زرتشتي را عليه خود برانگيخت و سرانجام جان بر سر اين آرمان انساني و والاي خود نهاد.

No comments: